دوس داری قصه بشنوی امشب؟
نه از اون قصه های تکراری
قصه میگم ولی عزیز دلم
واسه خواب نه، برای بیداری
نوه ی کوچک امام حسین
تازه برگشته از سفر انگار
بچه های مدینه حلقه زدن
دور اون با سوالای بسیار
یکی گفت: خسته ای محمد جان؟
اون یکی گفت: بد گذشت سفر؟
با دوتا چشم خیس قصه رو گفت
اونکه از ماجراها داشت خبر
ماه شد تو لباس احرامش
توی حج با چه شوقی کعبه رو دید
حجی که نا تموم موند آخر
رفتن از مکه، کعبه آه کشید
کربلا بود و ظهر روز دهم
رفت بابا بزرگ تو دل موج
خون پاک علی اصغر رو
ریخت رو دست ابرها تو اوج
یالیتنا کنا معک
نشد تو سختیا کنارت باشیم
یالیتنا کنا معک
ببخش اگه نشد که یارت باشیم
خیمه ها سوخت، ماه میتابید
خم شدن کوهها اما نشکستن
دشمنا با طنابی از ظلمت
دست و پای ملائکو بستن
تو خرابه محمد بن علی
عمه ی کوچکش رو از دس داد
گل جا مونده ی برادر رو
عمه زینب به صاحبش پس داد
یالیتنا کنا معک
نشد تو سختیا کنارت باشیم
یالیتنا کنا معک
ببخش اگه نشد که یارت باشیم
کودکی امام باقر بود
یادگار قیام عاشورا
هفتمین آسمان عصمت و دین
پنجمین راه تا بهشت خدا
قصه مون عین واقعیت بود
غصه داشت اما در کنار غرور
قصه مون تلخ بود اما خب
شیرینه آخرش با صبح ظهور
دیدگاههای راز یک سفر
سرودیا - مرجع دانلود سرود و نماهنگ
09 اردیبهشت 1404انتقادات و پیشنهادات خود را پیرامون این اثر بیان کنید.